رفراندوم ۱۲ اردیبهشت سال ۵۸ را میتوان یکی از بزرگترین کلاهبرداری تاریخ برای تثبیت دیکتاتوری از طریق صندوق رای دانست. رای دادن به جمهوری اسلامی در حالیکه قانون اساسی آن ارائه نشده بود و هیچکس نمیدانست به چه چیزی رای میدهد به اضافه ترس از انگ مزدوری و ساواکی خوردن در صورت رای ندادن و حضور اوباش مسلح کمیتهها کنار صندوقهای رای از عواملی بودند که در شکل گیری این درصدِ رای به نظام نامشخص جمهوری اسلامی نقش داشتند!
اما با وجود همه موارد فوق، نمیتوان این حقیقت آشکار را انکار کرد که اکثریت مردم ایران در آن سالها مسلمان و شیعه بودند که این نیز عاملی بود برای رای دادن به رژیمی که پسوند اسلامی را یدک میکشید.
اما اینکه امروز و با گذشت بیش از ۴ دهه از آن زمان، نگاهی علمی به جامعه ایران نشان میدهد که اکثریت مطلق مردم از مذهب عبور کرده و خود را مسلمان (شیعه) نمیدانند، یک سوال اساسی را بوجود میآورد که چگونه چنین چرخش و تحول عظیمی رخ داده است.
گنجانده شدن مذهب رسمی در قانون اساسی و تعریف جایگاهی خداوند گونه بنام ولایت فقیه در قانون که جانشین امام دوازدهم شیعیان معرفی میگردد و اختیار جان و مال و ناموس مردم به وی سپرده شده تا بدانجا که براحتی حکم کشتار هزاران نفر را صادر و در برابر دوربین با افتخار از آن به عنوان پیروزی یاد میکند باعث گردید تمامی جنایات و فسادی که بی وقفه در چهار دهه گذشته جریان داشته است به نام اسلام و شیعه اثنی عشری ثبت گردد.
از سوی دیگر انقلاب تکنولوژی و دسترسی به گردش آزاد اطلاعات باعث گردید تا پرسشگری در نسل نوی ایرانی رواج یافته و نهادینه شود تا آنجا که هر امر تقدیس شدهای را مورد تردید قرار دهند و طبیعتا نظام مقدس نیز از این چالش بی بهره نماند.
گسترش روز افزون فقر، سرکوب خونین دو قیام دی ۹۶ و آبان ۹۸ و متعاقب آن رجز خوانی ملاها بر منابر برای مردمی که عزیزان خود را از دست داده و دزدی ملا و ملا زادهها و جنایات پاسداران آنان را به چشم میدیدند شک و تردیدها درباره دین را به نفرتی عمومی بدل ساخت تا آنجا که مردم با شعارهایی از قبیل «توپ تانک فشفشه آخوند باید گم بشه» «توپ تانک فشفشه خامنهای …» مذهب و رهبر مذهبی را تارگت خود قرار دادند و با شعار بسیار هوشمندانه و کلیدی «مرگ بر اصل ولایت فقیه» خواهان نابودی قانون اساسی رژیم شدند که این را میتوان یکی از گامهای اساسی در فراگیر شدن انقلاب قانون اساسی دانست.
از سوی دیگر در تمامی قیامهای چهار سال اخیر حوزههای علمیه و دفاتر امامان جمعه یکی از اصلیترین اهداف جوانان بوده و بکرات شاهد تسخیر و به آتش کشیده شدن این مکانها بودهایم که خود گویای جایگاه مذهب تشیع بین مردم است.
در پی تمام این تحولات امروز به وضوح میبینیم که درجه نفرت از مذهب بدانجا رسیده که مساجدی که چهل سال پیش جای سوزن انداختن نداشت خالیتر از خالی شده و بالاتر آنکه اکثر ملاها جرات حضور در سطح شهر با لباس رسمی خود را ندارند و نه تنها بارها مورد حمله و تمسخر مردم قرار گرفتهاند که حتی چندین مورد حذف آخوند را نیز شاهد بودهایم که هرچند رژیم سعی در پنهان نگاه داشتن اخبار این اتفاقات داشته اما بعضا مثل مورد بهروز حاجیلو کنترل خبر غیر ممکن گردید و استقبال بینظیر مردم از واقعه رخ داده و یاد کردن از حاجیلو با لقب جهان پهلوان زنگ خطری جدی را برای تمام ملایان به صدا درآورد.
با وجود تمام این رویدادها، بر طبق نظر سنجیهای معتبر، نمیتوان این واقعیت را انکار کرد که رقمی تخمینی بین ۱۰-۲۰ درصد مردم هنوز به اسلام باور داشته و یا حداقل در ظاهر خود را مسلمان معرفی میکنند و همچنین روحانیون شریف انگشت شماری نیز وجود دارند که در این سالها حاضر به همکاری با رژیم نگشته و نان خود را در خون مردم نزدهاند که از آن جمله میتوان از آیت الله امجد و آیت الله گلی نام برد که اولی در اعتراض به جنایات خامنهای و اعدام روح الله زم، لباس روحانیت از تن بدر آورد و دومی سالهای متمادی را در زندانهای خامنهای گذراند.
اینکه این اقلیت در بین روحانیون شیعه خواهان جدایی مذهب از سیاست هستند را میتوان به عنوان نگاهی عاقلانه برای حفظ تشیع به شمار آورد اما هنوز نیز بخشی از همین اقلیت انگشت شمار با مفاهیمی نظیر آزادی بیان و برابری مشکل جدی دارند که این موضوع بیش از هر چیز خطری جدی برای بقای حوزههای علمیه و نهاد روحانیت شیعه به شمار میرود.
در واقع این افراد هنوز به درک این موضوع نرسیدهاند که بخش عظیمی از مردم خواهان نابودی کامل حوزههای علمیه و پایان وجودی هویتی بنام آخوند هستند و چنین سیل عظیم و خشمگینی را نمیتوان با تحکم به احترام گذاشتن به آنچه خرافاتی ویرانگر میدانند وادار کرد.
تجربه اروپای قرون وسطا و آنچه در آمریکای مدرن به عنوان مهد دموکراسی نوین مشاهده میکنیم شاید بهترین کمک به این جماعت برای بقا باشد.
بر اساس دو تجربه فوق، حاکمیت یک قانون اساسی مدرن و دموکراتیک که نهاد دین را از سیاست جدا کرده و به ارتزاق ملایان از بودجههای دولتی و پول مالیات مردم پایان داده و دستشان را از هرگونه دخالتی حتی جزیی در سیاست کوتاه کند را میتوان تنها راه و شانس باقیمانده ملایان برای بقا دانست و این شانسی است که کنگره ملی ایرانیان با پیشنویس قانون اساسی خود در اختیار آنان قرار داده و امیر عباس فخرآور از فرصتهای بوجود آمده در فضای مجازی بالاخص کلاب هاوس استفاده کرده تا آن را به گوش ملایان برساند.
حال سوال حیاتی برای روحانیت شیعه این است که آیا از شانسی که پیشنویس مذکور در اختیارشان قرار داده استفاده میکنند تا شاید بتوانند ضمن بقا، در پی گذشت دههها و بلکه قرنها اندکی خود را احیا کنند و یا با اصرار کورکورانه برای خاموش کردن صداهای منتقدی که آنرا توهین مینامند، همچنان بر طبل نابودی خود خواهند کوبید.