واژهی سوسیال دموکراسی را امروزه از زبان سیاستمدارانی که آروغ روشنفکری میزنند تا ملل مرفه و بیدغدغهای که در غرب این سعادت را به پاس این مکتب شکرگزارند میشنویم.حتی این نحلهی فکری مبهم را از زبان سیاسیونی که آلترناتیو سازی برای حکومت ایران آزاد میکنند به انحاء مختلف! اما آیا در واقع سوسیال دموکراسی یک ترکیب صحیح،معنی دار و همگون از یک فلسفه و مکتب سیاسی به نام سوسیالیسم با ترکیب کلیدواژهی دموکراسی است یا نه؟! منبع و مرجع شکلگیری سوسیالیسم چیست و چگونه مجدداً از زیر آوارهای فروپاشی بزرگترین اتحادیه سوسیالیستی در شوروی قرن بیستم خارج شده و با گره زدن خود به واژه دموکراسی اینک مدعی سعادتبخشی به جوامع و اعتبار سیاسی است؟!
نخست بد نیست از ابتداییترین مفاهیم متعلق به تفکر چپ به عنوان یک فلسفه سیاسی و اقتصادی جهت پیشبرد کنکاش و دریافت پاسخهایمان شروع کنیم… سوسیالیسم به چه معنیست؟از ریشه سوسیال و واژه فرانسوی «سویکوس» به معنی شریک و اجتماع و در کل به معنی جامعهگرایی است و منظور برابر بودن تمامی طبقات اجتماعی از سود همگانی در یک جامعه است. اما این فلسفه جدا از اینکه بُعد اقتصادی و سیاسی دارد در فرهنگ جوامع هم نفوذ داشته! اینجا بزرگترین سوالی که در برابر ظاهر این مفهوم زیبا و آرمانی باید مطرح کرد این است که آیا برابری در سود اقتصادی جامعه امکانپذیر است؟آیا داعیان این تفکر که عدالت را لقلقهی زبان خود ساختهاند از فریب بزرگ بودن و امکان ناپذیربودن این نوع از عدالت اجتماعی که بعد معیشتی جامعه را فارغ از میزان تلاش و نقش متفاوت افراد در بر میگیرد، باخبرند؟! آیا تجربه اتحادیه جماهیر سوسیالیستی شوروی که فقر خفقان و مرگ میلیونیِ مردم تحت حکومتش در برابر دیوان سالاری حاکمان و رهبران آنرا منجر شد کافی نبوده؟! توصیهمان این است که شوروی بدون روتوش را بخوانند!شاید پاسخ بدهند که این سوسیال دموکراسیِ امروزی آن چیزی بود که کارل مارکس گفته بود و آنچکه در شوروی رخ داد چیزی جز به انحراف بردن سوسیالیسم توسط لنین و استالین نبوده!حالا میخواهیم قدری تأمل کنند و ببینند که چندین رهبر شوروی در دوران پسا استالینی از خروشجف گرفته تا آخرین رهبر شوروی که نتوانستند حکومت سوسیالیستیشان را حفظ کنند و هیچ اصلاحات و نرمشی نتوانست از فریب سوسیالیسم و خفقانی که مخالف با فلسفه وجودی انسان و اجتماع است نجاتشان دهد! لذا محکوم به فروپاشی و شکست بودند.
از ابتکارات آخرین رهبر شوروی که از سال ۱۹۸۶ میلادی روی کار آمد قدری بگوییم. گورباچف سیاست نرمش در برابر غرب به جهت کمرنگ کردن جنگ سرد مابین شرق و غرب را در پی گرفت اما نمیدانست که نرمش در برابر مخالفان سوسیالیسم و کمونیسم به مانند ابتلاء به ویروس سیاسی خواهد بود که به انقراض شوروی منجر شود!نرمش گورباچف در برابر آمریکایی که قول داد در ازاء فروپاشی دیوار برلین و یکی شدن آلمانهای شرقی و غربی ناتو را از آلمان به طرف شرق گسترش ندهد منجر به بسط پیام آزادی آلمانیهای تحت حکومت شوروی به سایر جمهوریهای متحد شوروی شد و پس از آن بود که با خروج سه کشور دیگر از اتحادیه جماهیر شوروی و به ویژه روسیه بزرگترین حکومتی که یک ششم خشکیهای جهان را در اختیار داشت فروپاشید.
اما پیام آزادی چه بود؟غیر از اینکه انسانها در مکتب لیبرالیسم و شاخه اقتصادی آن یعنی کاپیتالیسم آزادند که به اندازه تلاششان فرصت پیشرفت و استقلال از حکومتهای مداخلهگر در زندگیشان را داشته باشند!
اما چرا سود مشترک اقتصادی در یک جامعه محقق پذیر نیست؟چرا مقابله تفکر سوسیالیسم با مالکیت خصوصی افراد بر ابزارهای اقتصادی جهت تولید و کسب درآمد در تضاد با آزادی اصیل انسانی و آزادانههای فرهنگی و سیاسی است؟
تجربه سیاسی و اجتماعی سیاه شوروی را تا حدودی ترسیم کردیم جاییکه دهقانان به اجبار براشتهای خود از زمینهای کشاورزی را به حکومت مرکزی میدادند! تفکری از طرف حکومتی که با توسل به قدرت، انسانها را به سهم بردن به اندازه نیازهای مکفی اولیه وادار میساخت، صنایع را ملی و در واقع حکومتی میکرده و سپس این تفکرِ به ظاهر عدالت محور در دیگر جنبههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی هم رسوخ کرد با دیکتاتوری علیه آزادیهای اجتماعی و یک دیکتاتوری جهانخوار را آفرید که به بزرگترین قدرت اتمی و نظامی تبدیل شده بود.
نکته مهم اینجاست که اگر بعد اقتصادی در جوامع در اختیار حاکمان قرار گیرد و این انباشت منابع و کنترل مطلق بر تولیدات و انواع صنایع به حد بی مرز خود برسد آن هنگام است که مردمان جامعه و در واقع بردگان و اسیرانِ سردمداران سوسیالیسم به ناچار دیوارهایی از اجحاف و خفقان را با سقفی از مطالبات در حد گذران معیشت قناعت خواهند کرد و این اسیران و بردگان توانایی واکنش در مداخلات و تعریف الگوهای فرهنگی و آموزشی، دینی و سیاسی حاکمان سوسیالیست را نخواهند داشت و به خاطر حفظ زنده مانی و نه زندگانی و تبعید نشدن به اردوگاههای کار اجباری در سیبری یا کشته نشدن در آن واحد به هنگام اعتراض به حکومت، ناچار به تمکین هستند که هیچ فلسفه در تاریخ بشریت چنین بردگی را در حق انسانها قبول ندارد.
اما مقصود در اینجا وجه تمایز پاشنه آشیل حکومتهای سوسیالیستی و در واقع رویکرد اصلی آن یعنی اقتصاد است.روی این عامل اصلی که در تفکر سوسیالیسم مخالفت شدید با سرمایهداری خصوصی، مالکیت شخصی و در دست داشتن ابزارهای کار و تولید ثروت آزادانه باشد! به راستی اگر از سوسیالیسم جنبه اقتصادی آن که در تعارض کامل با آزادی و حق حیات انسانها در پیگیری آزادانه خوشبختی آنهاست را بگیریم آیا این تفکر توانایی ورود به دیگر جنبههای اجتماع را دارد؟!
تفکری که آوردههای همه اقشار جامعه را تصاحب کرده و داعیهدار تقسیم عادلانه آن بین همه در حد رفع نیازهاست و همه منابع و صنایع را ملی و در واقع حکومتی اعلام میکند و در اصل کنترل اقتصاد و معیشت جامعه را به مثابه کنترل یک زندان و زندانی که زندانیان هیچ نقشی بجز حفظ ظاهر زندان و هیچ چارهای جز سپری کردن محکومیتشان ندارند. آیا زمانی که بُعد اقتصادی جامعه آزاد شود، مالکیت خصوصی محترم شمرده شود به دسترسی آزادانه ابزار تولید کار و سرمایه در بازار اقتصاد آزاد، دیگر چه چیز از سوسیالیسم میماند؟! آیا ریشه شراکت در سوسیالیسم کارکردی دیگری دارد؟آیا یک دولت سوسیالیستی بدون تصدی اقتصاد و معیشت جامعه و در صورت تصدیگری که متعاقباً به زندانبان تبدیل میشود میتواند در دیگر ابعاد جامعه نقشی ایفا کند؟! پاسخها را در نقطه مقابل سوسیالیسم یعنی مکتب لیبرالیسم باید جست مکتبی برخلاف تعبیر سوسیالیسم که ریشه در سود مشترک اقتصادی جامعه و شراکت محض دارد به معنی آزادگرایی است اما آزادی چگونه بسط پیدا کرد؟ و به چه شکل نمود پیدا میکند؟ آیا به غیر از این است که ابتدا اقتصاد و بازار آزاد و مالکیت خصوصی را به درستی تعریف و پیاده کرده و سپس در معیت آن به رواداری اجتماعی باور داشت! و اینها در کنار هم یعنی اقتصاد بازار آزاد و رواداری اجتماعی معرف صحیح آزادی در اجتماع هستند!
نکته مهمتر اینجاست که شاخه اقتصادی مکتب لیبرالیسم و تفکر راست، کپیتالیسم است به معنای به رسمیت شناختن سرمایهداری و مالکیت خصوصی در جهت بسترسازی فرصتهای برابر اقتصادی و متعاقباً آزادی انسانها در پیگیری خوشبختی و رشدشان.
اما این پاشنه آشیل اقتصادیِ حکومتهای سوسیالیستی چگونه افشا شد و چگونه سوسیالیسم پس از فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی از زیر آوارها توانست مجدداً ظاهر شده و با ترکیب سخرهانگیز با دموکراسی، نامی جدید برای خود دست و پا کند و اینک مدعی است که سوسیالیسم فقط مبانی دموکراسی را کم داشت تا آرمانهای خود را در زمینه عدالت اجتماعی اثبات کند!
پس نتیجه میگیریم که سوسیالیسم با ریشه شراکت و سود اقتصادی مشترک در جامعه هیچگاه دموکراتیک نبوده و در تضاد و تعارض محض با دموکراسی بوده است!! که اینک با قرار دادن پسوند دموکراسی به نامش میخواهد خود را انسانی و اصولی و اخلاقی نشان دهد! آیا دموکراتیک نبودنش در بعد اقتصادی و اصلی خود یعنی سود مشترک جامعه و مخالفت با مالکیت خصوصی و مخالفت با در دست داشتن ابزارهای تولید ثروت به غیر از برای دولت بوده است؟ پاسخ آریست چرا که بدون اقتصاد آزاد و محترم شمردن تلاش همگان برای کسب سود و پیگیری رفاه و خوشبختی و رقابت پذیر بودن آن بدون دخالت دولتهاست که میتوان ابعاد بعدیِ آزادیها در جامعه را محقق ساخت.
به بیان دیگر رواداری اجتماعی به معنی محترم شمردن آزادی بیان و عقیده و در اصل باور به حق متفاوت بودن انسانها و عدم الگودهی از طرف حکومت به سبک زندگی، فرهنگ و سیاست است که بدون آزادیهای اقتصادی با فرصتهای برابر در بازار آزاد نمیتوان آنها را بسترسازی کرد.
اینجاست که باید این دموکراسی از جنس اقتصاد را به رسمیت شناخت! اما به سوسیالیستهای کلاهبردار که همچنان نام ننگین و نیتهای پلید در به کنترل کشیدن جامعه را پشت نقاب دموکراسی پوشاندهاند باید گفت که جز صفت گدابودن و گدایی کردن کاپیتالیسم و در واقع به یغما بردن آن از تفکر راست و لیبرالیسم این بار ابداع جدیدی ندارند و در این نسخه جدید از سوسیالیسم با نام سوسیال دموکراسی فقط کاپیتالیسم را وارد اقتصاد کردهاند و در برابر ارزشهای لیبرالیسم در برابر آزاد بودن جامعه و پیشرفت آن در گرو آزادیهای اقتصادی زانو زدهاند!اما معترف آن نیستند و عناد خود با تفکر راست را با کلاهبرداری از نام دموکراسی حفظ کردهاند.
در کشورهایی که طریقه سوسیال دموکراسی را در حکمرانی به پیش گرفتهاند حضور محض اقتصاد آزاد و کاپیتالیسم را میبینیم و این نسخه جدید با آزاد گذاشتن اقتصاد و به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی در تصاحب ابزار کار و تولید ثروت فقط دخالت خود در کسب مالیاتهای طبقهبندی شده و به واقع دریافت حق السکوت از سرمایهداران و تولید کنندگان ثروت در جامعه را حفظ کرده است.کشورهای اروپای غربی و شمالی آیا میتوانند ادعا کنند که سوسیال دموکرات هستند و چرا نمیتوانند اعتراف کنند که در اصلِ قضیه و بنیان سوسیالیسم شکست خورده و قبضه کردن اقتصادِ جامعه عبس و تباه بوده است؟! آنها هیچگاه ارزشهای کاپیتالیستی را که آن را در اقتصاد خود انطباق کردهاند و با آن به حیات سیاسیشان ادامه دادهاند را صریحانه اذعان نمیکنند! باید به آنها گفت که در واقع سوسیال دموکراسی و کارکرد آن از دل کاپیتالیسم خارج شده و راز اشاعه و بقای خود را در به رسمیت شناختن مالکیت و اقتصاد آزاد به دست آوردهاند که توانستند همچنان در چپاول مالیات های طبقه بندی شده و راهزنانه خود مدعیِ حفظ ارزشهای حقوق بشری و هزینه کردن آن برای تعالی جامعه باشند! مظاهر فریبکارانهی حقوق بشریِ این حکومتها در سایهسار یک اقتصاد آزاد کاپیتالیستی از پذیرش پناهجویان گرفته تا پخش پولهای نامتعارف بین کسانی که مصرف کننده در جامعه هستند و بحث پوشش بیمه و سلامت و به طور کلی قانع نگه داشتن افکار عمومی که سوسیالیستها از کاپیتالیسم حیات خود را به دست نیاورده اند و ارزشهای آنها در برابر تفکر راست برتر بوده و حقوق بشری هستند مزید بر علت است که از بدو تاسیس، سوسیالیسم یک فریب و سوسیالیستها کلاهبردارند.
مثال دیگر چین کمونیستی است که کپیتالیسم را به درستی در اقتصادش پیاده کرده و پا به پای اقتصاد اول جهان در حال رقابت است و حتی از سوسیال دموکراتها منصفتر به جمعآوری مالیات و راهزنی دست میزند اما اداره جامعه به شکل کمونیستی و تک حزبی و غیر آزاد است.
مثال دیگر روسیه کنونی است که مظهر سرمایهداری و کپیتالیسمِ رفاقتی شده جایی که محل تولد اولین انقلاب سوسیالیستی بود که ظواهر آن در زندگیها هنوز موجود است و اما کل ثروت این کشور در دست ۶۶ سرمایهدار وابسته به پوتین است!یک تحقیق ساده اما اسامی الیگارشهای روس و شریکان پوتین را بیشتر افشا میسازد و مثال مشابهتر جمهوری اسلامی و سرمایهداری رفاقتی در آن است که از طول تفسیر وقایع از بدو تاسیس این نظام با رجوع به ابرفسادهای مالیِ افشا شده توسط دولتیها و نهادهای وابسته به دولت و شبه نظامیان وابسته به بنیانگذار سیستم را میتوانیم اشاره کنیم.اما ولادمیر پوتین با استفاده از فریب سوسیالیستی و وعدهی بالابردن حقوقهای بازنشستگی و سایرین با تورم دلاری، قانون اساسی را به نفع خود با رای مردم تغییر داد و ریاست جمهوری خودش را تمدید کرد!
تقاضامندیم همهی سردمداران و حامیان کمونیسم و سوسیال دموکراسی در دنیا در قالب تفکر چپ، به منطقی بودن لیبرالیسم و انطباق مظهر اقتصادی آن مکتب یعنی کپیتالیسم با سرشت بشری و راز تعالی جوامع، آزادی و ارزشهای اصیل را اعتراف کنند و از تجاوز به حیثیت بشری با استعمار و استحمار افکار دست بردارند.
۲۷۰۲/۰۹/۱۴